بازتابی کمرنگ از خاطره ای پر رنگ
بازتابی کمرنگ از خاطره ای پر رنگ
دیوانگی نیست که من ساعت سه و بیست و چهار دقیقه ی صبح دوش آب سرد می گیرم و تا صبح کنار شوفاژ خراب اتاقم از سرما سگ لرز می زنم عزیز دل... کابوس دیدم. دیدم که می روی آرام و بی صدا مثل خاطره ای خوش از ذهنی معیوب. می روی و دیوانه ات دیوانه تر می شود و تو که به هیچ کجایت نبود و نیست و نخواهد بود و طنین این سه فعل مثل مشق های دبستان توی گوشم زنگ می زند که بودم نبودی بود نبودیم با شما آنها. اصلا گور پدر این حرف ها و دلتنگی دل من و قایق هرگز نساخته ی سهراب و بنزین لیتری هزار و دونالد ترامپ هویج موی و بتمن ورسز سوپرمن را با هم کرده تو که خوبی عزیز دل مگر نه؟
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |