غم انگیز ترین حالت شهری به اسم " من "
غم انگیز ترین حالت شهری به اسم " من "
از هیچ چیز به اندازه ی خانه ای که تاریک باشد بدم نمی آید و از خانه ی تاریک به اندازه ی هوای ابری متنفر نیستم و از دوتای قبل به اندازه ی از خواب بیدار شدن با سردرد نفرت ندارم و بالاتر از همه ی اینها از امتحان داشتن از درسی که نه درکش میکنم نه فایده اش را می فهمم بیزارم.
الان از خواب پریدم با سردردی تهوع آور داخل اتاقی تاریک داخل خانه ای تاریک و بیرون هم آسمان یک لایه ابر خاکستری و کلفت را مثل یک پتوی کهنه سربازی کشیده بود روی سر شهر و در همان لحظه یادم افتاد که فردا امتحان دارم آن هم از درسی که نه درکش میکنم نه فایده اش را می فهمم.
پ.ن: اما دلیل نمی شود یک دوپینگ روحی نکنم. مثلا خاطره آن روز که روی میز چوبی پوسیده ضرب گرفته بودی و با صدای خش خشی ات میخواندی " آی انار انار بیا به بالینم شبنم گل نار بیا به بالینم... " و من داخل نگهبانی جلوی دوربین مخفی سیاه رنگ قر می دادم.
+ نوشته شده در ساعت 8:22  توسط جواد رمضانی |